چطورینننن^^
یونجون ک دختر رو نشناخته بود دستشو جلو آورد ولی هنوز تعجب توی چهرش موج میز:
_سلام...شما؟
_اسمیت هستم! ترجیح میدم اسممو محفوظ نگه دارم
نمیدونست چرا ولی به نظرش باید جلو اون دختر مودب میبود
_نظرتون قابل احترامه...ولی چرا من اینجام؟
_هی براتون توضیح میده
و اشاره به دستیار هان کرد،یونجون تا اونو دید به خودش اومد و خاطرات چند ساعت پیشش با هان و چان یادش اومد پس گارد گرفت و گفت:
_هِی!چطور بهش اعتماد کردین؟! اون دستیار همونیه ک همه نقشه هارو کشیده!
دختری ک فامیلیش اسمیت بود و اول از همه خودشو معرفی کرده بود جلو اومد و گفت:
_درسته اون دستیار هانه همون کسی ک میخواد دروازه دنیای من و دنیای شما رو باز کنه
_دنیای تو؟
ایندفعه یونگی ک از اول ساکت بود به حرف اومد:
_اون ی آلفا دختره،برای همین احتمالا متوجه بوی شراب شدی رایحه اونه قراره بهمون کمک کنه دروازه رو بسته نگه داریم
یونجون ک الان واقعا دیگه گیج شده بود گفت:
_آلفا؟من...من هیچی نمیفهمم!اصلا چ...چرا باید این کارو بکنه؟!!
یونگی به نشستن دعوتش کرد و گفت:
_بیا برات توضیح میدیم.
خب نظرتون چیه با چند تا فلش بک کوچولو منم مثل یونگی و بقیه توضیح بدم؟خب خوبه پس بریم:
_یکماهقبل،سازمانمثبتدفترهان،ساعتدوازدهنیمهشب_
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
پارت بعد🤓🌹
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت¹²داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
عالی:>
❤️❤️
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت¹²داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥
بابا خفننننت
🥺💛😹
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت¹²داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🧡